دلنوشته های مامان برای کیارش

آغاز تو و دوباره من

1397/9/21 16:46
نویسنده : نرگس
106 بازدید
اشتراک گذاری

سلاممممممممم

سلام و سلام و سلام

یه عالمه حرف و خبر هست که نمی دونم از کجا شروع کنم و چه جوری بگم.. کوروش قشنگ من یه داداش کوچولو داره: کیارش

می خوام با کیارش حرف بزنم برای روزی که اینا رو میخونه و شاید من باشم یا نباشم.. آراممحبت

پسر قشنگ و کوچولوی من موقع تولدت حسابی غافلگیر شدم. تو عزیز دلم 33 هفته به دنیا اومدی و خیلی غیر منتظره. کیسه آب پاره شد و لازم بود که بیمارستان بستری بشم. از قضا بابا همون شب بعد از چندین سال تهران نرفتن به خاطر یه کار اداری نصف روزه رفته بود تهران. با مامان جون و دایی ایمان و خاله نسرین و عمو امیر چند تا بیمارستان رفتیم و هر کدوم یا می گفتن که NICU جا ندارن یا ... نهایتا بیمارستان موسی بن جعفر پذیرشمون کرد. بعد از یه شب بستری تو بیمارستان ظهر روز بعد یعنی 5 مهر 97 با سزارین به دنیا اومدی.. وزن تولدت 1900 و قدت 42 بود. اون شب بستری به بابا که تو قطار بود چیزی نگفتیم ولی صبح روز بعد مامان اینا بهش خبر دادن و بابا همون روز ظهر راه افتاد و نصفه شب رسید مشهد. تو همون اول رفتی تو دستگاه NICU و 8 روز اونجا بودی.. من از ظهر که تو به دنیا اومدی تا شب ساعت 12 که سرمم تموم شد و اجازه دادن بیام دیدنت نگران حالت بودم.. شب با چشم گریون و آروم آروم اومدم NICU .. تو یه کوچولوی خوشگل بودی.. پوست و استخون.. ولی سفید با لبای قرمز.. فقط لباتو تونستم ببینم چون بقیه صورتت تو ماسک و اکسیژن بود. چشمم که بهت افتاد اشک از چشام سرازیر شد.. ولی اجازه نداشتم بهت دست بزنم..غمگین تو خیلی ضعیف بودی و کپسول اکسیژن و ماسک و محفظه و ... یه سیم رفته بود تو بینیت و یکی هم تو ناف.. کل کف پات اندازه یک و نیم بند انگشت دستم بیشتر نبود... قطر مچ پات اندازه یکی از انگشتام ..پرستار بهم گفت اگه حالم خوب نیست بهتره برم چون گریه واسه تو خوب نیست.. موندم و نگاهت کردم و بعد رفتم.. دو تا مامان جونا بهم نگفتن که اون روز چی کشیدن. بعد زایمان که رفتن پشت در NICU پرستاره بهشون گفته که حال بچه اصلا خوب نیست. گفته اینجا نیان و از دکتر حال بچه رو بپرسن. اینا خیلی ناراحت شده بودن و فکر می کردن پرستاره بد برخورد کرده و حال بچه به این بدی هم نیست ولی یه شب قبل ترخیص که برای شیر دادن مونده بودم بیمارستان... پرستار شیفت که یه خانم توپولی وخیلی مهربونی بود گفت که خدا رو شکر کن که پسرت سالم و سلامت تو بغلته. روز اول اصلا حالش خوب نبود یعنی حتی از طبقه پایین (4) جرات نمی کردن بیارنش بالا (طبقه 5) اصلا نمی تونست نفس بکشه و خیلی سعی کردن تا کمکش کنن واسه تنفس. گفت وقتی آوردنت رد انگشتاشون روی بدنت بوده اینقدر که زدن به پشتت..گریه

به تجویز دکتر بیمارستان موندم و هر دو ساعت می اومدم پیشت تا بهت شیر بدم. قبل از این فقط چند دقیقه می تونستم پیشت باشم و بابا هم فقط ساعت 3 تا 3 و نیم اجازه ملاقات داشت. ولی تا 8 روز بعد که مرخص شدی هر روز می اومدم می دیدمت. از یکی دو روز بعد اجازه دادن بهت دست بزنم. شروع کردم به ماساژ دادن پشت و دست و پات.. به زور شیر رو قطره قطره می دوشیدم و برات می آوردم. از دو سه روز بعد، از هر دو ساعت 1 سی سی شروع شد و تا روز ترخیص به 20 سی سی رسید. فقط یک روز قبل مرخصی اجازه دادن شیرت بدم. همین که سینه مو به لبات نزدیک کردم خیلی راحت شروع کردی به شیر خوردن بوس پرستاره باورش نمی شد می گفت این پسر شما اصلا سرنگ رو قبول نمی کنه و مکیدنش هم ضعیفه چه جوری شیر می خوره؟ ولی به قول بابایی خوب تا حالا که بهش شیر نداده بودن که ببینن می خوره یا نه..  روز ترخیص اون یکی پرستار دلش نمی اومد بذاره ببرمت می گفت این خیلی کوچیکه مطمئنین مشکلی نیست و می تونین نگهش دارین؟ میخواهین بذارین بازم بمونه من مشکلی ندارم. گفتم نه تو خونه بهتر می تونم شیرش بدم. بالاخره با تردید تو رو بهم داد. دو روز بعدش هم زنگ زد و میخواست حالتو بپرسه که گفتیم خدا رو شکر هیچ مشکلی نیست. می گفت آخه اون خیلی ضعیف بود هیچ مشکلی نداره واقعا؟؟؟ سوال تو بغل مامانی رو میخواستی برای شیر خوردن و رشد کردن. از بیمارستان که آوردیمت 100 گرم کم کرده بودی و شده بودی 1800. قدت هم تغییری نکرده بود. ولی تو هم مثل داداشت خیلی خوش خوراک بودی و مرتب شروع کردی به وزن زیاد کردن.. من همش حساب گرم ها و سانتی متر ها رو داشتم. 15 روز بعد شدی 2600 بعد 3 کیلو بعد 3300 و الان که اینا رو می نویسم تو دقیقا دو ماه و نیم داری و وزنت به 4400 رسیده قدت هم 53. مامای بهداشت می گفت دیگه چی میخوای از بچه ت. رشدش عالی بوده... تعجب معاینه برای بیماری های شبکیه بیمارستان خاتم رو هم بعد دو مرتبه تموم کردیم و دکتر گفت خدا رو شکر نارسی چشمش کلا برطرف شده بغل تو خیلی خوب جنگیدی عزیزم.. خیلی خوب.. بغلزنده

این روزا منو خیلی خوب می شناسی و یه جور حس آرامش و اطمینان ازت می گیرم . اطمینان به اینکه نیازات سریعا برطرف میشن.. انگار راضی هستی.. خدا رو شکر.. این مدت خیلی استرس داشتم.. می ترسیدم که دور از جون از دستت بدم. یه عالمه شیر برات دوشیده بودم. طبقه پایین فریزر رو گذاشتم برای تو. اونجا پر از شیر های بسته بندی شده تو نایلونه که همون 7-8 روز اول دوشیدم و بعدها هم هی بهش اضافه کردم. هر وقت کم می شد نگران می شدم.. الان که توپولی شدی و قد کشیدی خیالم راحت تره. فکر می کنم این مدت افسرده شده بودم.. تازه دارم بهتر میشم.. چندین بار بی مقدمه و الکی کلی زدم زیر گریه .. غمگین بعد دو ماه از زایمانم اولین جلسه گروه رو  رفتم که خیلی بهم کمک کرد مخصوصا دیدن و صحبت با شیرین .. الان خدا رو شکر روبراه ترم. گلگلگل 

ولی تو از اول بچه خیلی خیلی خیلی خوبی بودی. فقط شیر می خوردی و می خوابیدی.. هر دو ساعت بهت شیر می دادم. هنوز هم البته.. خیی هم زود آروغ می زنی.. اصلا لازم نشده که بهت شربت دل درد بدیم.. خیلی خوش اخلاق و خوش خو هستی و واقعا خدا رو شکر می کنم که اگه ضعیف بودی ولی همین خوش خلقی و خوب شیر خوردنت باعث شد خیلی سریع و خوب وزن بگیری.

کوروش اولا خیلی کاری به کارت نداشت.. نگاهت می کرد ولی نه دست می زد و نه چیزی می گفت. خشونتی هم به خرج نمی داد چشمک ولی میگفت دوستت داره. فکر می کردم خوب پذیرفته ولی یه روز که به مربی مهدش گفتم، گفت این نادیده گرفتن ها خوب نیست بهتره بهش مسئولیت بدین تا بهتر ارتباط برقرار کنه. خلاصه از اون روز کوروش تو انجام کارای شما خیلی کمک می کنه و خودش هم خیلی راضی و شاده از این کمک کردن ها. بارها دیدمش که یواشکی میاد سراغت و میگه داداشی دوستت دارم.. نی نی کوچولو دوستت دارم.. یه بار هم که گریه می کردی برای شیر و من دستم بند بود شنیدم که می گفت ببخشید که من مامان نیستم بهت شیر بدم.. الان مامانی میاد.. محبت الهی قربون دو تایی تون برم عشقای من.. بغل

خوب راستش هنوز درسم تموم نشده ولی استادم قول داده که به خاطر پذیرش مقاله هام این ترم دفاع کنم. تو هفته آینده پایان نامه مو تحویل میدم و انشالله منتظر جلسه دفاع باید بشم. اولی که قبول شده بودم کوروش 40 روزه بود و الان که دارم بعد 5 سال دفاع می کنم یه پسر دو سه ماهه دیگه دارم. مطمئنم که وجود شما به درس و کار من برکت داده و میده...

عشق قشنگم هر جا که هستی و تو هر سنی که هستی بدون همیشه بهترین کاری که از دستم بر می اومده رو سعی کردم بکنم. کوتاهی ها رو بذار پای ناآگاهی من.. توکل به خدا .. لایق باشم برای آگاهی و درک بیشترگلمحبتبوس

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گلگلگلمحبتمحبتمحبت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)